سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/7/30
11:0 عصر

ارتباط با ا?راد

بدست صعصعه در دسته

اذا کـان دونـی مـن بلیـت بجـهلـه **** ابیـت لن?ـسـی ان تقابـل بالجـهـل
وان کـان مثلی ?ـی محلی من النهـی **** اخـذت بحـلمـی کـی اجـل عن المثـل
وان کنت ادنی منه ?ی ال?ضل والحجی **** عـر?ـت لـه حـق الـتـقـدم وال?ضـل

ترجمه:
هرگاه گر?تار کار جاهلانه‌ی کسی شوم، اگر او از من پست‌تر باشد، او را به نادانی‌اش وامی‌گذارم و به خود اجازه نمی‌دهم با سخنی ناآگاهانه با او مقابله کنم.
اگر از نظر عقل و درایت، همانند خودم باشد، با گذشت و بردباری با او ر?تار می‌کنم تا از هم‌ردی?‌های خود برتر شوم.
و اگر او را از خود، برتر دیدم، حق تقدم و برتری او را رعایت خواهم نمود.

منابع:
بحارالانوار، ج 49، ص 107، ح 2. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 174- 175.


87/7/29
10:0 عصر

در صد عیب جویی

بدست صعصعه در دسته

ریان بن صلت می گوید:
حضرت امام رضا علیه السلام در مورد توجّه به عیوب خویشتن، این شعر را برای من خواند:

یعیب الناس کلـهـم زمـانا *** و مـا لزماننـا عیب سـوانا
نعیب زماننا و العیب ?ینا *** ولـو نطق الزمان بناهجانا
وان الذئب یتـرک لحم ذئـب *** ویاکـل بعضنا بعضـا عیانا
لبسنا للـخداع مسـوک طیـب *** ?ویـل للغـریـب اذا اتانا

ترجمه:
همه مردم در صدد عیب‌جویی از زمانه هستند، ولی زمانه عیبی ندارد جز خود ما.
ما از زمانه عیب می‌گیریم، و حال آنکه عیب در ماست، و اگر زمان به سخن بیاید از ما بدگویی خواهد کرد.
هیچ گرگی گوشت گرگ دیگر را نمی‌خورد، اما بعضی از ما گوشت بعضی دیگر را آشکارا و بی‌پرده می‌خوریم.
آری، ما از خود، ظاهری دل?ریب و خوش‌آیند می‌سازیم؛ پس وای بر غریبه‌ای که به سوی ما بیاید.

منابع:
بحارالانوار، ج 49، ص 111، ح 8. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 177.


87/7/28
6:0 عصر

درنصیحت مامون

بدست صعصعه در دسته

روزی مأمون نامه ای به حضرت رضا علیه السلام نوشت و در آن از ایشان خواست تا او را نصیحت کند.
امام در پاسخش چنین نوشت:

انک ?ـی دنیـا لـها مـده *** یقبـل ?یـهـا عمـل العامل
اما تری الموت محیطا بها *** یسـلـب منـهـا امـل الامـل
تعجـل الذنب بـما تشتـهی *** و تامـل التوبـه من قـابل
والمـوت یاتـی اهله بغته *** ما ذاک ?عل الحازم العاقل

ترجمه:
برای تو در دنیا مجال و مدت مشخصی وجود دارد که در این مدت اعمال آدمی پذیر?ته می‌شود.
آیا مرگ را نمی بینی که چگونه این عمر را در چنبره خود گر?تار کرده و آرزوی هر آرزوکننده‌ای را تباه می‌کند؟
به دنبال دلخواه خود می‌روی و برای این کار به هر گناهی دست می‌زنی، ولی توبه از گناهان را به سال‌های بعد می‌اندازی!
بدان که مرگ ناگهان از راه می رسد و آن کس را که باید ببرد، می‌برد.
و این چنین گستاخی و گناه، کار هیچ عاقل دوراندیشی نیست.

منابع:
بحارالانوار، ج 49، ص 112، ح 11. از اختصاص، ص 98.


87/7/27
12:17 عصر

امام رضا (ع)

بدست صعصعه در دسته

شهید دستغیب در کتاب داستان‎های شگفت انگیز ص 165نقل می‎کند:

حیدر آقا تهرانی گفت: در چند سال قبل، روزی در رواق مطهر حضرت امام رضا علیه السلام مشرف بودم . پیرمردی را که از پیری خمیده و موی سر و صورتش سفید شده و ابروهایش بر چشمانش ریخته بود را دیدم؛ حضور قلب و خشوعش مرا متوجه او ساخت .

وقتی که خواست حرکت کند دیدم از حرکت کردن عاجز است؛ او را در بلند شدن یاری کردم و آدرس منزلش را پرسیدم تا او را به منزلش برسانم .

ـ گفت: حجره‎ام در مدرسه خیرات خان است .

او را تا منزل همراهی کردم و سخت مورد علاقه‎ام شد؛ به طوری که همه روزه می‎رفتم و او را در کارهایش یاری می‎دادم . روزی نام و محل و حالاتش را پرسیدم .

گفت: نامم ابراهیم است و اهل عراقم و زبان فارسی را هم خوب می‎دانم. ضمن بیان حالاتش گفت: من از سن جوانی تا حال هر سال برای زیارت قبر حضرت رضا علیه السلام مشرف می‎شوم و مدتی توقف کرده و باز به عراق باز می‎گردم .

در سن جوانی که هنوز اتومبیل نبود، دو مرتبه پیاده مشرف شده‎ام . در مرتبه اول سه نفر جوان، که با من هم‎سن بودند و رفاقت و صداقت ایمانی بین ما بود و سخت به یکدیگر علاقه داشتیم، مرا تا یک فرسخی مشایعت کردند و از مفارقت من و این که نمی‎توانستند با من مشرف شوند، سخت افسرده و نگران بودند .

هنگام وداع با من گریستند و گفتند: تو جوانی و سفر اول توست و پیاده و به زحمت می‎روی؛ پس حتماً مورد نظر واقع می‎شوی؛ حاجت ما از تو این است که از طرف ما سه نفر هم سلامی تقدیم امام نموده و در آن محل شریف یادی از ما بنمایی .

پس آنها را وداع نموده، به سمت مشهد حرکت کردم . پس از ورود به مشهد مقدس با همان حالت خستگی شدید به حرم مطهر مشرف شدم . پس از زیارت، در گوشه‎ای از حرم افتادم و حالت از خود بی‎خودی و بی‎خبری به من عارض شد؛ در آن حالت دیدم حضرت رضا علیه السلام به دست مبارکشان رقعه‎ای می‎دادند و چون به من رسیدند، چهار رقعه به من مرحمت فرمودند .

ـ پرسیدم چه شده است که به من چهار رقعه دادید؟

ـ حضرت فرمودند: یکی از برای خودت و سه تای دیگر برای سه رفیقت !

ـ عرض کردم این کار، مناسب حضرت نیست خوب است به دیگری امر فرمایید تا این رقعه‎ها را تقسیم کند .

ـ حضرت فرمودند: این جمعیت همه به امید من آمده‎اند و خودم باید به آنها برسم .

پس از آن یکی از رقعه‎ها را گشودم دیدم چهار جمله در آن نوشته بود:

«برائة من النار و امان من الحساب و دخول فی الجنه و انا بن رسول الله صلی الله علیه و آله» ؛

خلاصی از آتش جهنم و ایمنی از حساب و داخل شدن در بهشت منم فرزند رسول خدا .


87/7/27
12:12 عصر

امام رضا (ع)

بدست صعصعه در دسته

پیامبراکرم فرمودند : به زودی پاره تن من در خراسان دفن خواهد شد.

به نقل از استاد ادیب یزدی:
روزی که امام رضا شهید شد.ایشان از یار باوفایشان اباصلت خواستند تا با ایشان کمی قدم بزند و به حرف های ایشان گوش کند.ابتدا امام دست روی قلب یار خود گذاشتند و از خدا خواستند که توان شنیدن صحبت های امام را به ابا صلت بدهد.به او فرمودند اباصلت امروز آخرین روز زندگی من است که باز در این حال اباصلت منقلب شد و حالش دگرگون شد.فرمودند چیزهایی که می گویم خوب گوش کن وگرنه ممکن است در مراسم دفن من نباشی.فرمودند این مرد (اشاره به مأمون ملعون) می خواهد مرا پایین قبر پدرش هارون دفن کند که اگر همه کلنگ زنان خراسان نیز جمع شوند نمی توانند نقطه از پایین قبر هارون را بکندد.پس مأمون می خواهد من را در کنار قبر پدرش دفن کند که باز موفق نمی شود.
امام رضا (ع) طبق روایات در بالا سر قبر هارون الرشید دفن شدند.
امام رضا به یار خود فرمودند این هنگان اولین کلنگی که زدید قبر من نمایان می شود و از قبل آماده است.عجله نکنید و صبر کنید که در ابتدا آب سفید رنگی از قبر خارج می شود.صبر کنید تا آن آب بی رنگ شود بعد کم کم ماهیان کوچکی در آب نمایان می شوند.روایت است که امام تکه نانی دادند و فرمودند خورد کنید و به ماهی ها بدهید.فرمودند صبر کنید تا ماهی بزرگی پیدا شود و آن ماهی های کوچک را ببلعد.کم کم آب فروکش می کند و ماهی ها می روند و صبر کنید تا قبر کامل خشک شود.اون موقع مرا در قبر گذارید.روی من سنگ لحد نگذارید و خاک نریزید.صبر کنید خود قبر بسته می شود.
امام رضا (ع) فرمودند بدانید که قبر من یکی از درهای بهشت و رضوان است.


87/7/27
12:1 عصر

مقالات (امام رضا(ع))

بدست صعصعه در دسته

على بن موسى الرضا (ع)، امام هشتم شیعیان روز یازدهم ذیقعده سال ???ق. در مدینه دیده به جهان گشود و در صفر سال ???ق. در ?? سالگى به وسیله مامون (هفتمین خلیفه عباسى) در سناباد نوقان (که امروز یکى از محل هاى شهر مشهد است) مسموم شد و به شهادت رسید.
مرقد منور این امام همام در مشهد مقدس مزار عاشقان و دلدادگان اهل بیت (ع) است. دوران امامت آن حضرت ?? سال (???-???ق.) بود حدود ?? سال از امامت آن حضرت در عصر خلافت هارون الرشید (پنجمین خلیفه عباسى) قاتل پدر بزرگوارش امام کاظم (ع) بود.
امام رضا(ع) در این عصر در مدینه مى زیست و همواره تحت نظر و مورد مزاحمت هارون و حاکمان منصوب از جانب او به سر مى برد. در حدود سال ???ق. مامون، فرزند هارون با نیرنگ و قتل امین (برادرش) بر مسند خلافت نشست و خلافت او ?? سال طول کشید. مامون، امام هشتم (ع) را از مدینه به خراسان آورد و به ظاهر مى خواست با نزدیک جلوه دادن خود به آن حضرت جلوى شورش ها را بگیرد و مردم را از خود راضى نگهدارد.
در مورد تاریخ زندگانى حضرت رضا (ع) چه بسا سوالاتى مطرح شود از جمله اینکه:
?. چرا امام رضا (ع) ولایت عهدى را از مامون پذیرفت؟
?. دلائل پذیرش ولایت عهدى چیست؟
?. اوضاع فرهنگى و اجتماعى جامعه آن روز و موضع گیرى امام (ع) درپذیرش ولایت عهدى چگونه بود و...؟
در این پژوهش مختصر قصد داریم پاسخ جامع و قانع کننده اى براى این سوالات بیابیم.
پس از آنکه امام پیشنهاد خلافت (خلیفه شدن) را نپذیرفت خود را در برابر نقشه سیاسى دیگرى یافت. مامون بعد از امتناع امام از خلافت این بار ولایت عهدى خویش را به وى پیشنهاد کرد.
امام مى دانست که منظور مامون تامین هدف هاى شخصى است لذا این بار نیز امتناع ورزید ولى اصرار و تهدیدهاى مامون چنان اوج گرفت که امام به ناچار با پیشنهاد او موافقت کرد.
 دلائل پذیرش ولایت عهدى
امام رضا (ع) به این حقیقت توجه داشت که در صورت نپذیرفتن ولایت عهدى نه تنها جان خود بلکه جان علویان و دوستدارانش نیز در معرض خطر قرار خواهد گرفت. افزون بر آنچه گفته شد بر امام لازم بود که جان خویش و شیعیان را از گزندها برهاند زیرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشیدنشان بسیار نیاز داشت. اینان باید باقى مى ماندند تا براى مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشکلات و هجوم شبهه ها باشند.
مردم به وجود امام و دست پروردگان مکتب وى نیاز داشتند چرا که در آن زمان موج فکرى و فرهنگى بیگانه اى بر جامعه اسلامى چیره شده بود که در قالب بحث هاى فلسفى و تردید برانگیز نسبت به مبادى خداشناسى با خود کفر و الحاد به ارمغان مى آورد. روشن است که رد قاطع ولایت عهدى، امام و پیروانش را به دست نابودى مى سپرد علاوه بر این پذیرش از سوى امام (ع) نوعى اعتراف از سوى عباسیان به سهیم بودن علویان در حکومت بود.
از دیگر دلائل قبول ولایت عهدى از سوى امام این بود که مردم اهل بیت (ع) را در صحنه سیاست حاضر بیابند و آنان را به دست فراموشى نسپارند و نیز گمان نکنند که آنان همان گونه که شایع شده بود فقط عالمان و فقیهانى هستند که در عمل هرگز به کار ملت نمى آیند. امام خود نیز به این نکته اشاره نموده است هنگامى که ابن عرفه از حضرت پرسید: «اى فرزند رسول خدا! با چه انگیزه اى وارد ماجراى ولایت عهدى شدى؟»
امام پاسخ داد: «با همان انگیزه اى که جدم على (ع) وادار به حضور در شورا شد. و نیز امام با پذیرش این مسئولیت چهره واقعى مامون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدف هاى وى هرگونه شبهه و تردیدى را در مورد نیت هاى شوم او برطرف نمود. آیا امام رغبتى به این کار داشت؟ اینها که گفتیم هرگز دلیلى بر میل باطنى امام براى پذیرفتن ولایت عهدى نیست. همان گونه که حوادث بعدى اثبات کرد امام (ع) مى دانست که هرگز از دسیسه هاى مامون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش مقامش نیز تا مرگ مامون پایدار نخواهد ماند.
امام به خوبى درک مى کرد که مامون به هر وسیله اى که شده براى نابودى وى تلاش و اقدام خواهد کرد. تازه اگر هم فرض مى شد که مامون هیچ نیت شومى در دل نداشت با توجه به سن امام امید زیستن تا پس از مرگ مامون بسیار ضعیف مى نمود. پس این دلایل هیچ کدام براى توجیه پذیرش ولایت عهدى از سوى امام کافى نبود.
برنامه پیشگیرى امام
از آنجا که امام رضا (ع) در پذیرفتن ولایت عهدى اختیارى ندارد و نمى تواند این مقام را وسیله رسیدن به هدف هاى خویش قرار دهد زیان هاى گرانبارى پیکر امت اسلامى را تهدید مى کند. از سویى امام نمى تواند ساکت بنشیند و چهره اى موفق در برابر اقدامات دولتمردان نشان دهد... پس باید در برابر مشکلاتى که در آن زمان وجود دارد برنامه اى بریزد. اکنون درباره این مشکلات سخن خواهیم گفت.
?. انحراف فرمانروایان
با کمترین توجه در تاریخ روشن مى شود که فرمانروایان اموى و عباسى تا چه حد از نظر عقیدتى و منش عملى با مبانى دین اسلام تعارض و ستیز داشتند؛ همان اسلامى که با نامش بر مردم حکم مى راندند. مردم نیز به موجب تسلط حکومت، اسلام را همان گونه مى فهمیدند که اجرایش را در متن زندگى خویش مشاهده مى کردند. پیامد این اوضاع انحراف روز افزون و گسترده از خط صحیح اسلام بود که دیگر مقابله با آن آسان نبود.
?. عالمان فرومایه و عقیده جبر
گروهى خود فروخته که فرمانروایان آنها را عالم مى خواندند براى خشنودى حکومت ها مفاهیم و تعالیم اسلامى را به بازى مى گرفتند تا بتوانند دین را طبق دلخواه حکمرانان استخدام کنند و خود نیز به پاس این خدمتگزارى به نعمت و ثروتى برسند. این مزدوران حتى عقیده جبر را جزو عقاید اسلامى قرار دادند؛ عقیده فاسدى که بى مایگى آن بر همگان روشن است. این عقیده به این دلیل رواج داده شد تا حکمرانان بتوانند آسان تر به استثمار مردم بپردازند و هرکارى که مى کنند قضا و قدر الهى معرفى شود تا کسى جرات اعتراض نداشته باشد. در زمان امام رضا (ع) از عمر این عقیده فاسد یک قرن و نیم مى گذشت، یعنى از آغاز خلافت معاویه تا زمان مامون.
?. تحریم قیام
عالمان خود فروخته دستگاه جور قیام بر ضد سلاطین ستمگر را از گناهان بزرگ مى شمردند و با همین دستاویز از برخى عالمان بزرگ اسلامى سلب آبرو مى کردند. این دسته از عالمان دربارى تحریم قیام و انقلاب را از عقاید دینى مى شمردند.
 برنامه امام رضا (ع)
امام (ع) با سرگرم دیدن حکمرانان فرصت کوتاهى به دست آورد تا وظیفه خود را براى آگاه کردن مردم ایفا نماید. این فرصت همان فاصله زمانى بین درگذشت هارون الرشید و قتل امین بود ولى شاید بتوان گفت که فرصت مزبور- البته به شکلى محدود- تا پایان عمر امام درسال ???ق. نیز امتداد یافت. امام با شگرد ویژه خود نفوذ گسترده اى بین مردم پیدا کرد و حتى نوشته هایش را در شرق و غرب کشور اسلامى منتشر مى کردند.
 موضع گیرى هاى امام (ع)
امام رضا (ع) مواضع گوناگونى براى رو به رو شدن با توطئه هاى مامون اتخاذ مى کرد که مامون انتظارش را نداشت.
موضع نخست
امام تا وقتى در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مامون خوددارى کرد و آن قدر سرسختى نشان داد تا براى همه روشن شود که مامون به هیچ قیمتى از او دست بردار نیست. حتى برخى از متون تاریخى به این نکته اشاره کرده اند که دعوت امام از مدینه به مرو به اختیار خود او نبوده است. اتخاذ چنین موضع سرسختانه اى بدین دلیل بود که حضرت به خوبى به توطئه ها و هدف هاى پنهان مامون آگاهى دارد... تازه با این شیوه امام توانسته بود شک مردم را نیز پیرامون آن رویداد برانگیزد.
موضع دوم
به رغم آنکه مامون از امام خواسته بود از خانواده اش هرکه را مى خواهد همراه خویش به مرو بیاورد امام با خود هیچ کس حتى فرزندش امام جواد (ع) را هم به همراه نبرد. در حالى که این سفر سفر کوتاهى نبود. امام حتى مى دانست از این سفر بازگشتى نخواهد داشت.
موضع سوم
امام در نیشابور در میان ده ها و بلکه صدها هزار تن از مردم استقبال کننده روایت سلسله الذهب زیر را خواند: «حد ثنى ابى موسى الکاظم، عن ابیه جعفرالصادق، عن ابیه محمدالباقر عن ابیه على زین العابدین، عن ابیه شهید کربلاء، عن ابیه على المرتضى قال: حدثنى حبیبى و قرة عینى رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم قال: حدثنى جبرئیل (ع) قال: سمعت رب العزة یقول: کلمه لااله الاالله حصنى فمن قالها دخل حصنى و من دخل حصنى امن من عذابى؛ پدرم موسى کاظم از پدرش جعفر صادق، از پدرش محمدباقر، از پدرش زین العابدین، از پدرش شهید کربلا، از پدرش على مرتضى نقل کرد که فرمود: دوست من و نور چشم من رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرمود: جبرئیل (ع) گفت که: از پروردگار شنیدم که فرمود: کلمه لااله الاالله (توحید) دژ من است پس هرکس آن را بگوید داخل دژ من شده است و هرکس به دژ من وارد شود از عذاب من در امان است.
صاحب کتاب نیشابور مى گوید:
«شمرده شد بیش از ?? هزار نفر این حدیث را مى نوشتند.» در کتاب اعیان الشیعه آمده است: امام در فقره آخر حدیث سلسله الذهب پس از اندکى تامل به آنها (حضار و نویسندگان) فرمود: این موضوع شروطى دارد: و انا من شروطها؛ پذیرش امامت از جمله شروط آن (ایمنى از عذاب الهى به واسطه پذیرش توحید) است. ?? هزار یا به قولى ?? هزار نفر این سخن را نوشتند.
«احمد بن حنبل» رییس مذهب حنابله در جامع مسند معروف به مسند احمد مى گوید: اگر این اسناد بر دیوانه اى خوانده شود شفا مى یابد. جالب اینکه امام درآن شرایط هرگز مسایل فرعى دین و زندگى مردم را عنوان نکرد؛ نه از نماز و روزه و از این قبیل مطالب چیزى گفت و نه مردم را به زهد و آخرت اندیشى تشویق کرد. امام حتى از آن موقعیت شگرف براى تبلیغ به نفع شخص خویش نیز سود نجست و با آنکه به یک سفر سیاسى به مرو مى رفت هرگز مسایل سیاسى یا شخصى خویش را با مردم در میان ننهاد. به جاى همه اینها امام به عنوان رهبر حقیقى مردم توجه همگان را به مساله اى که مهم ترین مساله زندگى حال و آینده شان به شمار مى رفت جلب کرد.
آرى امام در آن شرایط حساس فقط بحث توحید را پیش کشیدند چرا که توحید پایه هر زندگى با فضیلتى است که ملت ها به کمک آن از هر بدبختى و رنجى رهایى مى یابند. اگر انسان توحید را در زندگى خویش گم کند، همه چیز را از کف داده است.
رابطه ولایت و توحید
پس از خواندن حدیث توحید، ناقه امام به راه افتاد ولى هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته به سوى او بود. همچنان که مردم غرق در افکار خویش بودند و یا به حدیث توحید مى اندیشیدند ناگهان ناقه ایستاد و امام سر از عمارى بیرون آورد و با صداى رسا فرمود: کلمه توحید شروطى هم دارد و آن از جمله من هستم. در این جا امام یک مساله بنیادین دیگرى را عنوان کرد یعنى ولایت که همبستگى شدیدى با توحید دارد چرا که اگر ملتى خواهان زندگى با فضیلت است پیش از آنکه مساله رهبرى حکیمانه و دادگرانه برایش حل نشود هرگز امورش به سامان نخواهد رسید.
اگر مردم به ولایت نگروند جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و استعمارگران خواهد بود که براى خویش حق قانونگذارى- که مختص خداست- قائل شده و با اجراى احکامى غیر از حکم خدا جهان را به وادى بدبختى، شقاوت، سرگردانى و بطالت خواهند کشاند. اگر به راستى رابطه ولایت با توحید را درک کنیم درخواهیم یافت که فرموده امام و آن شرط من هستم یک مساله شخصى نبوده است. هدف امام این بود تا یک موضوع اساسى و کلى را خاطر نشان سازد.
بنابراین پیش از قرائت حدیث مزبور سلسله آن را هم ذکر مى کند و به مخاطب مى فهماند که این حدیث کلام خداست که از زبان پدرانش نقل شده و آنان نیز از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم شنیده اند. چنین شیوه اى در نقل حدیث از امامان ما بسیار کم سابقه است مگر در موارد بسیار نادرى مانند این جا که امام مى خواست رهبرى امت را به مبدا اعلى و خدا پیوند دهد.
امامت مقام الهى
امام در نیشابور از فرصت به دست آمده براى بیان این حقیقت سود جست و در برابر صدها هزار نفر خویشتن را به حکم خدا، امام مسلمانان معرفى کرد.
بنابراین امام بزرگ ترین هدف مامون را با آگاهى بخشیدن به توده هاى مردم درهم کوبید زیرا مامون مى خواست با کشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگیرد که بنى عباس و حکومتش قانونى است.
نکته مهم
امامان (ع) در هر مساله اى که ممکن بود «تقیه» را روا بدانند در مساله امامت هرگز تقیه نمى کردند. روشن است که تقیه نکردن در بیشتر موارد برایشان خطرناک بود و این خود حاکى از اعتماد و اعتقاد عمیق امامان (ع) به حقانیت ادعایشان بود. از باب مثال در زندگى امام کاظم (ع) مشاهده مى کنیم که آن حضرت با ستمگرى چون هارون الرشید برخورد مى کند ولى بارها و در فرصت هاى گوناگون حق خویش را براى رهبرى و امامت به رخ او مى کشد و خود را امام و جانشین پیامبرخدا صلى الله علیه وآله وسلم مى داند. هارون نیز در مواردى به حقانیت امام (ع) اعتراف مى کند.
موضع چهارم
امام (ع) چون به مرو رسید ماه ها گذشت و او همچنان از موضع منفى با مامون سخن مى گفت. او نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولایت عهدى هیچ کدام را نمى پذیرفت تا اینکه مامون با تهدیدهاى پى درپى قصد جان حضرت را کرد. امام با موضع خود زمینه را طورى آماده کرد تا مامون را رویاروى حقیقت قرار دهد.
امام فرمود: مى خواهم کارى کنم که مردم نگویند على بن موسى به دنیا چسبیده بلکه این دنیاست که از پى او روان شده است. حضرت با این شگرد به مامون فهماند که نیرنگش موفقیت آمیز نبوده و در آینده نیز همین گونه خواهد بود.
موضع پنجم
امام رضا (ع) به همین جا بسنده نکرد بلکه در هر فرصتى تاکید مى کرد که مامون او را به اجبار و با تهدید به ولایت عهدى رسانده است. امام مردم را در فرصت هاى مناسب آگاه مى نمود که مامون به زودى دست به نیرنگ زده پیمان خود را خواهد شکست.
حضرت به صراحت مى فرمود که به دست کسى جز مامون کشته نخواهد شد و کسى جز او امام را مسموم نخواهد کرد و این موضوع را حتى پیش روى مامون هم فرموده بود. امام تنها به گفتار بسنده نمى کرد بلکه رفتارش در طول مدت ولایت عهدى همه از عدم نارضایتى و مجبور بودنش حکایت مى کرد.
 موضع ششم
امام (ع) از کوچک ترین فرصت ها سود مى جست تا به دیگران یادآورى کند که مامون در اعطاى سمت ولایت عهدى کار مهمى نکرده جز آنکه در راه برگرداندن حق مسلم و غصب شده او گام برداشته است. امام قانونى نبودن خلافت مامون را پیوسته به مردم خاطر نشان مى ساخت.
نخست در شیوه اخذ بیعت مى نگریم که امام جهل مامون نسبت به شیوه رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را که مدعى جانشینى اش بود برملا ساخت. مردم براى بیعت با امام آمده بودند که امام دست خود را به گونه اى نگاه داشت که پشت دست در برابر صورتش و روى دست رو به مردم قرار مى گرفت. مامون به وى گفت: چرا دستت را براى بیعت پیش نمى آورى امام فرمود: «تو نمى دانى که رسول خدا به همین شیوه از مردم بیعت مى گرفت؟»
از نکات قابل توجه دیگر این است که در مجلس بیعت امام به جاى ایراد سخنرانى طولانى عبارات کوتاه زیر را بر زبان جارى ساخت: ما به خاطر رسول خدا بر شما حقى داریم و شما نیز به خاطر او بر ما حقى. هرگاه شما حق ما را در نظر بگیرید بر ما نیز واجب است که حق شما را منظور بداریم. این جملات میان مورخان و سیره نویسان معروف است و غیر از آن نیز چیزى از امام (ع) در آن مجلس نقل نشده است. امام حتى از کوچک ترین سپاسگزارى از مامون خوددارى کرد و این خود موضع سرسختانه و قاطعى بود که ماهیت بیعت را در ذهن مردم به خوبى ترسیم مى کرد و در ضمن موقعیت امام را نسبت به زمامدارى در همان مجلس حساس مى فهماند.
اعتراف
روزى مامون خواست از امام اعتراف بگیرد که علویان و عباسیان در درجه خویشاوندى با پیامبر با هم یکسانند تا به گمان خویش ثابت کند که خلافتش و خلافت پیشینیانش همه بر حق بوده است. مامون و امام رضا (ع) با هم قدم مى زدند که مامون به حضرت گفت: اى ابوالحسن! من پیش خود اندیشه اى دارم که سرانجام به درست بودن آن پى برده ام. آن اینکه ما و شما در خویشاوندى با پیامبر یکسان هستیم، بنابراین اختلاف شیعیان ما همه ناشى از تعصب و سبک اندیشى است.
امام فرمود: این سخن تو پاسخى دارد که اگر بخواهى مى گویم و گرنه سکوت مى کنم. مامون اصرار کرد که: نه نظر خود را بگویید تا ببینم شما در این باره چگونه مى اندیشید.
امام پرسید: بگو ببینم اگر هم اکنون خداوند پیامبرش محمد(ص) را بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگارى دختر تو بیاید آیا موافقت مى کنى مامون پاسخ داد: سبحان الله! چرا موافقت نکنم مگر کسى از رسول خدا روى برمى گرداند!
امام بى درنگ افزود: «بسیار خوب! حالا بگو ببینم آیا رسول خدا مى تواند از دختر من هم خواستگارى کند؟» مامون در دریایى از سکوت فرو رفت و سپس بى اختیار چنین اعتراف کرد: آرى به خدا سوگند! که شما در خویشاوندى به مراتب به او نزدیک تر هستید تا ما!


87/7/27
2:0 صبح

امام رضا (ع)

بدست صعصعه در دسته

امام رضا علیه السلام

ولادت ، وفات ، طول عمر و مدفن آن حضرت
امام رضا ( ع ) در روز جمعه ، یا پنج شنبه 11ذی حجه یا ذی قعده یا ربیع الاول سال 153یا 148هجری در شهر مدینه پا به دنیا گذاشت . بنابر این تولد آن حضرت مصادف با سال وفات امام صادق ( ع ) بوده یا پنج سال پس از در گذشت آن حضرت رخ داده است . همچنین وفات آن حضرت در روز جمعه یا دوشینه آخر صفر یا 17یا 21ماه مبارک رمضان یا 18جمادی الاولی یا 23ذی قعده یا آخر همین ماه در سال 203یا 206یا 202هجری اتفاق افتاده است . شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا گوید قول صحیح آن است که امام رضا ( ع ) در 21رمضان ، در روز جمعه سال 203هجری در گذشته است . وفات آن حضرت در سال 203در طوس و در یکی از روستاهای نوقان به نام سناآباد اتفاق افتاد .
با تاریخ های مختلفی که نقل شد ، عمر آن حضرت 48یا 47یا 50یا 51سال و 49یا 79روز یا 9 ماه یا 6 ماه و 10روز بوده است ، اما برخی که سن آن حضرت را 55یا 52یا 49سال دانسته اند ، سخنشان با هیچ یک از اقوال و روایات ، منطبق نیست و ظاهرا تسامح آنان از اینجا نشأت گرفته که سال ناقص را به عنوان یکسال کامل حساب کرده اند . از جمله این اقوال شگفت آور سخن شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا است که گفته است : میلاد امام رضا (ع ) در 11ربیع الاول سال 153و وفات وی در 21رمضان سال 203بوده و با این حساب آن حضرت 49سال و شش ماه در این
جهان زیسته است . مطابق آنچه صدوق نقل کرده ، عمرآن حضرت پنجاه سال و شش ماه و ده روز میشود و منشاء این اشتباه را باید عدم دقت در جمع و تفریق اعداد دانست شیخ مفید نیز مرتکب این اشتباه شده است و ما در حواشیهای خود بر کتاب المجالس السنیه متذکر این خطا شده ایم .
بنابر گفته مولف مطالب السؤول ، امام رضا ( ع ) 24سال وچند ماه بنابر قول ابن خشاب 24سال و 10ماه از عمر خویش را با پدرش به سر برد . لکن مطابق آنچه گفته شد ، عمر آن حضرت در روز وفات پدرش 35 سال یا 29سال و دو ماه بوده و پس از درگذشت پدرش چنانکه در مطالب السؤول نیز آمده ، 25سال زیسته است و نیز مطابق آنچه قبلا گفته شد آن حضرت پس از پدرش بیست سال در جهان زندگی کرد .
چنانکه شیخ مفید نیز در اشارد همین قول را گفته است . برخی نیز این مدت را بیست سال و دو ماه ، یا بیست سال و نه ماه ، یا بیست سال و چهار ماه ، یا بیست و یکسال و 11ماه ذکر کرده اند که این مدت ، روزگار امامت و خلافت آن حضرت به شمار است . در طول این مدت آن حضرت دنباله حکومت هارون رشید را که ده سال و بیست و پنج روزبود درک کرد . سپس امین از سلطنت خلع شد و عمویش ابراهیم بن مهدی برای مدت بیست و چهار روز به سلطنت نشست . آنگاه دوباره امین بر او خروج کرد و برای وی از مردم بیعت گرفته شد و یکسال و هفت ماه حکومت کرد ولی به دست طاهر بن حسین کشته شد . سپس عبد الله بن هارون ، مامون ، به خلافت تکیه زد و بیست سال حکومت کرد . امام رضا ( ع ) پس از گذشت پنج یا هشت سال از خلافت مأمون به شهادت رسید .

مادر امام رضا ( ع )
در مطالب السؤول گفته شده است که : مادر آن حضرت کنیزی بود که خیزران مرسی نام داشت . برخی نام وی را شقراء نوبیه ، ذکر کرده اند که اروی ، اسم او و شقراء لقب وی بوده است .
طبرسی در اعلام الوری گوید : مادرش کنیزی بود به نام نجمه که به وی ام البنین می گفتند . برخی نام مادر آن حضرت را سکن نوبیه و تکتم نیز گفته اند . حاکم ابو علی گوید : از جمله شواهدی که دلالت دارد نام مادر امام رضا ( ع ) تکتم بود ، سخن شاعری است که در مدح آن حضرت فرموده است :
و اجدادا علی المعظم رهظا الا ان خیر الناس نفسا و والدا و اتتنا به للعلم و الحلم ثامنا اماما یودی حجة الله تکتم
ابو بکر گوید : عده ای این شعر را به عموی ابو ابراهیم بن عباس منسوب ساخته اند و من آن را روایت نمی کنم و روایت و سماع این شعر برای من واقع نشده بنابراین نه آن را اثبات می کنم و نه ابطال .
وی همچنین گوید : تکتم از اسامی زنان عرب است و در اشعار بسیاری به کار رفته است . از جمله در این بیت :
" طاف الخیالان فزا دا سقما خیال تکنی و خیال تکتما "
فیروز آبادی نیز بر این اظهار نظر صحه گذارده و گفته است : تکنی و تکتم به صورت مجهول ، هر یک از نامهای زنان است .

کنیه آن حضرت
کنیه آن حضرت را ابوالحسن و نیز ابوالحسن ثانی خوانده اند . ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین روایتی نقل کرده و مبنی بر آن که کنیه آن حضرت ، ابو بکر بوده است . وی به سند خود از عیسی بن مهران از ابوصلت هروی نقل کرده است که گفت : روزی مأمون از من پرسشی کرد . گفتم : ابو بکر در این باره چنین و چنان گفته است . مأمون پرسید : کدام ابو بکر ؟ ابو بکر ما یا ابو بکر اهل سنت ؟ گفتم ابوبکر ما . پس عیسی از ابوصلب پرسید : ابو بکر شما کیست ؟ پاسخ داد : علی بن موسی الرضاست که بدین کنیه خوانده می شود .

لقب آن حضرت
در کتاب مطالب السؤول در این باره آمده است : القاب آن حضرت عبارت است ازرضا، صابر ، رضی و وفی ، که مشهورترین آنها رضاست . در فصول المهمة نیز مشابه این مطلب آمده با این تقاوت که در آنجا به جای القاب رضی و وفی ، زکی و ولی یاد شده است . در مناقب ابن شهر آشوب گفته شده است : احمد بزنطی گوید : بدان جهت آن حضرت را رضا نامیدند که او از خدا در آسمانش رضا بود و برای پیامبر و ائمه در زمین رضا بود . و نیز گفته اند چون مخالف وموافق گرد آن حضرت بودند وی را رضا نامیدند . همچنین گفته اند : چون مأمون بدان حضرت ، رضایت داد وی را رضا گفتند .

نقش انگشتری آن حضرت
در فصول المهمة گفته شده است : نقش انگشتری امام رضا ( ع ) " حسبی الله " بود و در کافی به سند خود از امام رضا ( ع ) نقل شده است که فرمود: نقش انگشتری من " ما شاء الله لا قوه الا بالله " است . صدوق نیز در عیون گوید : نقش انگشتری آن حضرت " ولیی الله " بود . دربان آن حضرت در فصول المهمه نام دربان آن حضرت " محمد بن فرات " و در مناقب " محمد بن راشد " ذکر شده است . شاعر آن حضرت دعبل خزاعی ، ابو نواس و ابراهیم بن عباس صولی ، شاعران آن حضرت بودند .

فرزندان امام رضا ( ع )
کمال الدین محمدبن طلحه در مطالب السؤول گوید : آن حضرت شش فرزند داشت . پنج پسر و یک دختر . نام فرزندان وی چنین است : محمد قانع ، حسن ، جعفر ، ابراهیم ، حسن و عایشه .
عبد العزیزبن اخضر جنابذی در معالم العتره و ابن خشاب در موالید اهل البیت و ابونعیم در حلیه الاولیا نظیر همین سخن را گفته اند . سبط بن جوزی در تذکره الخوص گوید : فرزندان آن حضرت عبارت بودند از محمد ( امام نهم ) ابوجعفر ثانی ، جعفر ، ابو محمد حسن ، ابراهیم و یک دختر . شیخ مفید در ارشاد می نویسد :
امام رضا ( ع ) دنیا را بدرود گفت و سراغ نداریم که از وی فرزندی به جا مانده باشد جز همان پسرش که بعد از وی به امامت رسید . یعنی حضرت ابوجعفر محمد بن علی ( ع ) .
ابن شهر آشوب در مناقب می گوید : امام محمد بن علی ( ع ) تنها فرزند اوست .
طبری در اعلام الوری می نویسد : تنها فرزند رضا ( ع ) پسرش محمد بن علی جواد بود لا غیر . در کتاب العدد القویة آمده است که امام رضا ( ع ) دو پسر داشت که نام آنها محمد و موسی بود و جز این دو فرزندی نداشت . همچنین در قرب الاسناد نقل به حضرت رضا ( ع ) عرض کرد : من از چند سال پیش درباره شده است که بزنطی جانشین شما پرسش می کردم و شما هر بار پاسخ می دادید پس از من پسرم جانشین من خواهد شد . اما اینک خداوند به شما دو پسر عطا کرده است پس کدامیک از پسرانتان جانشین شمایند ؟
مجلسی نیز در بحار الانوار در باب خوشخویی حدیثی از عیون اخبار الرضا ( ع ) نقل کرده که در سند آن نام فاطمه دختر رضا آمده است .

صفات ظاهری آن حضرت
در فصول المهمه آمده است که آن حضرت قامتی معتدل و میانه داشت .اخلاق و رفتار آن حضرت طبرسی در اعلام الوری گوید: درباره گوشه ای از خصایص و مناقب و اخلاق بزرگوارانه
آن حضرت ، ابراهیم بن عباس ( یعنی صولی ) گوید : رضا ( ع ) را ندیدم که از چیزی سؤال شود و آن را نداند و هیچ کس را نسبت بدانچه در عهد و روزگارش می گذشت داناتر از او نیافتم . مأمون بارها او را با پرسش درباره هر چیزی می آزمود و امام به او پاسخ می داد و پاسخ وی کامل بود و به آیاتی از قرآن مجید تمثل می جست .
آن حضرت هر سه روز یک بار قرآن را ختم می کرد و خود می فرمود : اگر بخواهم می توانم در کمتر از این مدت هم قرآن را ختم کنم امامن هرگز به آیه ای برنخورده ام جز آن که در آن اندیشیده ام که چیست و در چه زمینه ای نازل شده است .
همچنین از ابراهیم بن عباس صولی نقل شده است که گفت : هیچ کس را فاضل تر از ابوالحسن رضا نه دیده و نه شنیده ام . از او چیزهایی دیده ام که از هیچ کس ندیدم . هرگز ندیدم با سخن گفتن به کسی جفا کند .ندیدم کلام کسی را قطع کند تا خود آن شخص از گفتن فارغ شود . هیچ گاه حاجتی را که می توانست برآورده سازد ، رد نمی کرد . هرگز پاهایش را پیش روی کسی که نشسته بود دراز نمی کرد . ندیدم به یکی از دوستان یا خادمانش دشنام دهد . هرگز ندیدم آب دهان به بیرون افکند و یا در خنده اش قهقهه بزند بلکه خنده او تبسم بود. چنان بود که اگر تنها بود و غذا برایش می آوردند غلامان و خدمتگزاران و حتی دربان و نگهبان را بر سر سفره خویش می نشانید و باآنها غذا می خورد . شبها کم می خوابید و بسیار روزه می گرفت . سه روز ، روزه در هر ماه را از دست نمی داد و می فرمود : این سه روز برابر با روزه یک عمر است . بسیار صدقه پنهانی می داد بیشتر در شبهای تاریک به این کار دست می زد . اگر کسی ادعا کرد که فردی مانند رضا ( ع ) را در فضل دیده است ، او را تصدیق مکنید . طبرسی از محمد بن ابو عباد نقل کرده است که گفت : " امام رضا ( ع ) در تابستان بر حصیر و در زمستان بر پلاس بود . جامه خشن می پوشید و چون در میان مردم می آمد آن را زینت می داد . صدوق در عیون اخبار الرضا ( ع ) گوید : آن حضرت کم خوراک بود و غذای سبک میخورد . در کتاب خلاصة تذهیب الکمال به نقل از سنن ابن ماجه گفته شده است : امام رضا ( ع ) سید بنی هاشم بود و مأمون او را بزرگ می داشت و تجلیلش می کرد و او را ولیعهد خود در خلافت قرار داد . حاکم در تاریخ نیشابور گوید : وی با آن که بیست و اندی از سالش می گذشت در مسجد رسول الله ( ص ) فتوا صادر می کرد . و در تهذیب التهذیب آمده است : رضا با وجود شرافت نسب از عالمان و فاضلان بود . صدوق در عیون اخبار الرضا ( ع ) به سند خود از رجاء بن ابوضحاک که مأمون وی را برای آوردن امام رضا ( ع ) مأموریت داده بود ، نقل کرده است : به خدا سوگند مردی پرهیزکار تر و یاد کننده تر مر خدای را و خدا ترس تر از رضا ( ع ) ندیدم . وی در ادامه گفتار خود می افزاید : وی به هر شهری که قدم می گذاشت مردم آن شهر به سویش می آمدند و در خصوص مسایل دینی خود از وی پرسشمی کردند
و او نیز پاسخشان می داد و برای آنان احادیث بسیاری از پدر و پدرانش ، از علی ( ع ) و رسول خدا ( ص ) نقل میکرد . چون با امام رضا ( ع ) به نزد مأمون بازگشتم وی درباره حالت آن حضرت در سفر از من پرسش کرد . من نیز آنچه دیده بودم از روز و شب و کوچ و اقامتش برای وی باز گفتم . مأمون گفت ، آری ابن ابو ضحاک وی از بهترین مردم زمین و داناترین و پارسا ترین ایشان است .
سمعانی در انساب می نویسد : ابو حاتم بن حبان بستی روایت کرده است از پدرش ، عجایب ، روایت کرده است از او ابوصلت و دیگران که امام رضا دچار توهم می شد و خطا می کرد . به اعتقاد من رضا از نسبی شریف برخوردار بود ؟ از جمله عالمان و فاضلان محسوب می شد و خلل در روایت او از سوی راویان است ، هیچ راوی ثقه ای از او روایت نکرده جز آنکه متروک گشته است . یکی از روایات مشهور از آن حضرت صحیفه است که راوی آن بدین خاطر مورد طعن قرار گرفته است . یکی از کسانی که نسخه ای از انساب را در اختیار داشته ، چنان که در نسخه چاپی این کتاب مشهود است ، برهامش آن چنین نوشته است : به این گستاخی بزرگی که از سوی این مغرور عنوان شده بنگر ! چگونه فرزند رسول خدا ( ص ) و وارث علم و دانش آن حضرت و یکی از علمای عترت نبوی و امام ایشان که بر افزونی علم و شرف وی اجماع کرده اند در علم رسمی برای دستیابی به دنیا تلف کرده و بالاخره بر مسند قضاوت بلخ و غیر آن تکیه زده چگونه آشکار گردیده است که امام علی بن موسی الرضا توهم و خطا کرده است ؟ حال آنکه فاصله زمانی میان این دو در حدود یک صد و پنجاه سال می باشد . اگر دشمنی با خاندان پیامبر ، که خداوند به حب و مهر ورزی نسبت به ایشان امر کرده است و پیامبر بر تمسک به آنان فرمان داده نیست ، پس چه دلیل دیگری برای اثبات گفته خود دارد ؟ خدا آنان را بکشد به کجا رانده می شوند . ؟ از قراین بر می آید که یکی از خوانندگان این کتاب که نتوانسته چنین سخنی را تحمل کند ، به قصد نابود کردن آن محکم بر روی آن کوبیده است ، اما آن هنوز آشکار و روشن باقی است .

فضایل و مناقب امام رضا ( ع )
فضایل و مناقب آن حضرت بسیار است و در کتابهای حدیث و تاریخ ذکر شده . یافعی در مرآة الجنان گوید : در سال 203امام بزرگوار و عظیم الشأن ، سلاله سروران بزرگ ، ابوالحسن علی بن موسی الکاظم یکی از ائمة دوازده گانه صاحبان مناقب که امامیه خود را بدیشان منسوب می سازند و بنای مذهب خود را بر آنان اقتصار می کنند ، در گذشت . با توجه به آنچه که در زندگی امام صادق ( ع ) گفتیم مبنی بر آن که امامان همگی کامل ترین مردم زمان خویش بوده اند تنها به ذکر گوشه ای از مناقب و فضایل آن حضرت اکتفامی کنیم چرا که بازگفتن تمام مناقب آن بزرگوار
بس مشکل ودشوار است :
نخست ، علم : قبلا از ابراهیم بن عباس صولی نقل کردم که گفت : ندیدم از رضا ( ع ) پرسشی شود که او پاسخ آن را نداند . هیچ کس را نسبت بدانچه در عهد و روزگارش می گذشت داناتر از او ندیدم . مأمون او را بارها با پرسش درباره چیزهایی می آزمود اما امام به وی پاسخ کامل می داد و در پاسخش به آیاتی از قرآن مجید تمثل می جست . در اعلام الوری از ابو صلب عبد السلام بن صالح هروی نقل شده است که گفت : هیچ کس راداتاتر از علی بن موسی الرضا ندیدم و هیچ دانشمندی را ندیدم که درباره آن حضرت جز شهادتی که من می دهم ، بدهد . مأمون در یکی از
مجالس خود تعدادی از علمای ادیان و فقهای اسلام و متکلمان را جمع کرده بود . پس امام در بحث و مناظره بر همه آنان چیره شد به گونه ای که هیچ کس نبود جز آن که بر فضل امام رضا ( ع ) و کوتاهی خود اعتراف کردند . از خود آن حضرت شنیدم که می فرمود : در روضه می نشستم و علما در مدینه بسیار بودند . چون یکی از ایشان در حل مسأله ای عاجز می ماند همگی برای حل آن مرا پیشنهاد می کردند و مسایل خود را به نزد من می فرستادند و من نیز آنها را پاسخ می دادم . ابو صلت گوید : محمد بن اسحاق بن موسی بن جعفر از پدرش از موسی بن جعفر برایم حدیث کرد که آن حضرت همواره به فرزندانش می فرمود : این برادر شما علی بن موسی دانای خاندان محمد ( ص ) است . پس درباره ادیان خویش از او بپرسید و آنچه می گوید به خاطر سپارید . ابن شهر آشوب در مناقب به نقل از کتاب الجلاء و الشفاء نقل می کند که محمد بن عیسی یقطینی گفت : چون مردم در کار ابوالحسن رضا ( ع ) اختلاف کردند من مسائلی که از آن حضرت پرسش شده بود ، گرد آوردم که شمار آنها هجده هزار مسأله بود .
شیخ طوسی در کتاب الغیبه از حمیری از یقطینی مانند این روایت را نقل کرده است جز آن که در روایت شیخ رقم پانزده هزار مسأله آمده است .
در مناقب آمده است : ابو جعفر قیمی در عیون اخبار الرضا ذکر کرده است که : مأمون دانشمندان دیگر ادیان را همچون جاثلیق و رأس الجالوت و سران صابک ین را مانند عمران صابی و هریذ اکبر و پیروان زردشت و نطاس رومی و متکلمانی مانند سلیمان مروزی را جمع می کرد و آنگاه رضا ( ع ) را نیز احضار می کرد . آنان از امام پرسش می کردند و آن حضرت یکی پس از دیگری آنان را شکست می داد .
مأمون داناترین خلیفه بنی عباس بود اما با این وصف گاه از روی اضطرار تسلیم حضرت می شد تا آن که وی را ولی عهد و همسر دختر خویش کند .

پاسخهای امام رضا ( ع ) به مسائل و پرسشها
صدوق در عیون به سند خود از حسن بن خالد نقل می کند که : به رضا ( ع ) گفت : ای فرزند رسول خدا برخی روایت می کنند که پیامبر ( ص ) فرمود : خداوند آدم را بر صورت خویش آفرید .
امام رضا فرمود : خدا بکشدشان آنان اول حدیث را خذف کرده اند ، زیرا رسول خدا ( ص ) به دو نفر گذشت که به یکدیگر دشنام می دادند . پس شنید که یکی از آنها به دیگری می گوید خداوند چهره تو و چهره کسی را که شبیه توست رسوا و زشت گرداند . پس رسول خدا ( ص ) به وی فرمود : ای بنده خدا به برادرت چنین مگوی که خدا عزوجل آدم را بر صورت خویش آفریده است .
همچنین از آن حضرت درباره مردی سؤال شد که گفته بود : هر مملوک قدیم در ملک من آزاد ست . امام درباره او فرمود : او باید هر مملوکی را که شش ماه در ملک او بوده آزاد کند . زیرا خداوند در قرآن فرموده است : " و گردش ماه در منازل معین مقدر کردیم تا مانند شاخه خرما بازگردید " . و میان عرجون قدیم و عرجون جدید شش ماه فاصله است .
در نثرالدار نقل شده است که فضل بن سهل در مجلس مأمون امام رضا ( ع ) را مورد سؤال قرار داد و پرسید : ای ابوالحسن آیا مردمان مجبورند ؟ فرمود : خداوند دادگرتر از آن است که بنده خود را مجبور و سپس عذابش کند . پس پرسید : آیا بندگان رها شده و آزادند ؟ فرمود : خداوند حکیم تر از آن است که بنده اش را واگذارد و او را به خودش رها کند .
در تهذیب التهذیب آمده است که مبرد از ابوعثمان مازنی نقل کرده است که گفت : از امام رضا ( ع ) پرسش شد که آیا خداوند بندگانش را بدانچه توان ندارد تکلیف فرماید ؟ فرمود : خدا عادل تر از این است . گفت : بندگان می توانند هر کاری که خواستند انجام دهند ؟ فرمود : آنان ناتوان تر از اینند .
نگارنده : مراد امام این است که بندگان نمی توانند هر کاری که خود خواستند بدون تقدیر الهی انجام دهند . علاوه بر آنچه گفته شد در قسمت اخبار امام رضا ( ع ) با مأمون گوشه ای دیگر از پاسخهای آن حضرت را در خصوص علوم مختلف نقل خواهیم کرد دوم ، حلم : در شناخت حلم آن حضرت ، شفاعت وی در نزد مأمون در حق جلودی کافی است . جلودی کسی بود که به امر هارون الرشید به مدینه رهسپار شد تا لباس زنان آل ابوطالب را بگیرد و بر تن هیچ یک از آنان جز یک جامه نگذارد . وی همچنین بر بیعت مردم با امام رضا ( ع ) انتقاد کرد . پس مأمون او را به حبس افکند و بعد از آن که پیش از وی دو تن را کشته بود او را خواست . امام رضا ( ع ) به مأمون گفت : ای امیرمؤمنان ! این پیرمرد را به من ببخش ! جلودی گمان برد که آن حضرت می خواهد از وی انتقام گیرد .
پس مأمون را سوگند داد که سخن امام رضا ( ع ) رانپذیرد مأمون هم گفت : به خدا شفاعت او را درباره تو نمی پذیرم و دستور داد گردنش را بزنند . در صفحات آینده تفضیل این مطلب را در خبر مربوح به عزم مأمون بر خروج از مرو ، ذکر خواهیم کرد .
سوم ، تواضع : در بخش صفات و اخلاق آن حضرت از قول ابراهیم بن عباس نقل کردیم که گفت : چون امام رضا ( ع ) تنها بود و برای او غذا می آوردند آن حضرت غلامان و خادمان و حتی دربان و نگهبان را بر سر سفره اش می نشاند و با آنها غذا می خورد . همچنین از یاسر خادم نقل شده است که گفت : چون آن حضرت تنها می شد همه خادمان و چاکران خود را جمع می کرد ، از بزرگ و کوچک ، و با آنان سخن می گفت . او به آنان انس می گرفت و آنان با او . کلینی در کافی به سند خود از مردی بلخی روایت میکند که گفت : با امام رضا ( ع ) در سفر به خراسان
همراه بودم . پس روزی خواستار غذا شد و خادمان سیه چرده خود را نیز بر سفره خود نشاند یکی از یارانش به او عرض کرد : ای کاش غذای اینان را جدا می کردی . فرمود : پروردگار تبارک و تعالی یکی است و مادر و پدر هم یکی . و پاداشها بسته به اعمال و کردارهاست .
چهارم ، اخلاق نیکو : در بخش صفات آن حضرت از ابراهیم بن عباس نقل کردیم که گفت : امام رضا ( ع ) با سخن هرگز به هیچ کس جفا نکرد و کلام کسی را نبرید تا مگر شخص از گفتن باز ایستد . و حاجتی را که می توانست بر آورده سازد رد نمی کرد . پاهایش را دراز نمی کرد و هرگز رو به روی کسی که نشسته بود ، تکیه نمی داد و هیچ کس از غلامان و خادمان خود را دشنام نمی داد . هرگز آب دهان بر زمین نمی افکند و در خنده اش قهقهه نمی زد بلکه تبسم می نمود . کلینی در کافی به سند خود نقل کرده است که مهمانی برای امام رضا ( ع ) رسید . امام شب را در
کنار مهمان نشسته بود و با وی سخن می گفت که ناگهان وضع چراغ تغییر کرد . مرد مهمان دستش را دراز کرد تا چراغ را درست کند ولی امام او را از این کار باز داشت و خود به درست کردن چراغ پرداخت و کار آن را راست کرد . سپس امام فرمود : ما قومی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی گیریم . همچنین در کافی به سند خود از یاسر و نادر خادمان امام رضا ( ع ) نقل شده است گفتند : ابوالحسن ، صلوات الله علیه ، به ما فرمود : اگر من بالای سرتان بودم و شما خواستید از جا برخیزید ، در حالی که غذا می خورید بر نخیزید تا از خوردن دست بکشید و بسیار
اتفاق می افتاد که امام بعضی از ما را صدا می زد و چون به ایشان گفته می شد آنان در حال خوردن هستند ، می فرمود : بگذاریدشان تا از خوردن دست بکشند .


ادامه در آدرس:

www.tarannomeshgh.iranblog.com

 


87/7/2
10:4 صبح

رمضان ...

بدست صعصعه در دسته