سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/7/27
12:1 عصر

مقالات (امام رضا(ع))

بدست صعصعه در دسته

على بن موسى الرضا (ع)، امام هشتم شیعیان روز یازدهم ذیقعده سال ???ق. در مدینه دیده به جهان گشود و در صفر سال ???ق. در ?? سالگى به وسیله مامون (هفتمین خلیفه عباسى) در سناباد نوقان (که امروز یکى از محل هاى شهر مشهد است) مسموم شد و به شهادت رسید.
مرقد منور این امام همام در مشهد مقدس مزار عاشقان و دلدادگان اهل بیت (ع) است. دوران امامت آن حضرت ?? سال (???-???ق.) بود حدود ?? سال از امامت آن حضرت در عصر خلافت هارون الرشید (پنجمین خلیفه عباسى) قاتل پدر بزرگوارش امام کاظم (ع) بود.
امام رضا(ع) در این عصر در مدینه مى زیست و همواره تحت نظر و مورد مزاحمت هارون و حاکمان منصوب از جانب او به سر مى برد. در حدود سال ???ق. مامون، فرزند هارون با نیرنگ و قتل امین (برادرش) بر مسند خلافت نشست و خلافت او ?? سال طول کشید. مامون، امام هشتم (ع) را از مدینه به خراسان آورد و به ظاهر مى خواست با نزدیک جلوه دادن خود به آن حضرت جلوى شورش ها را بگیرد و مردم را از خود راضى نگهدارد.
در مورد تاریخ زندگانى حضرت رضا (ع) چه بسا سوالاتى مطرح شود از جمله اینکه:
?. چرا امام رضا (ع) ولایت عهدى را از مامون پذیرفت؟
?. دلائل پذیرش ولایت عهدى چیست؟
?. اوضاع فرهنگى و اجتماعى جامعه آن روز و موضع گیرى امام (ع) درپذیرش ولایت عهدى چگونه بود و...؟
در این پژوهش مختصر قصد داریم پاسخ جامع و قانع کننده اى براى این سوالات بیابیم.
پس از آنکه امام پیشنهاد خلافت (خلیفه شدن) را نپذیرفت خود را در برابر نقشه سیاسى دیگرى یافت. مامون بعد از امتناع امام از خلافت این بار ولایت عهدى خویش را به وى پیشنهاد کرد.
امام مى دانست که منظور مامون تامین هدف هاى شخصى است لذا این بار نیز امتناع ورزید ولى اصرار و تهدیدهاى مامون چنان اوج گرفت که امام به ناچار با پیشنهاد او موافقت کرد.
 دلائل پذیرش ولایت عهدى
امام رضا (ع) به این حقیقت توجه داشت که در صورت نپذیرفتن ولایت عهدى نه تنها جان خود بلکه جان علویان و دوستدارانش نیز در معرض خطر قرار خواهد گرفت. افزون بر آنچه گفته شد بر امام لازم بود که جان خویش و شیعیان را از گزندها برهاند زیرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشیدنشان بسیار نیاز داشت. اینان باید باقى مى ماندند تا براى مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشکلات و هجوم شبهه ها باشند.
مردم به وجود امام و دست پروردگان مکتب وى نیاز داشتند چرا که در آن زمان موج فکرى و فرهنگى بیگانه اى بر جامعه اسلامى چیره شده بود که در قالب بحث هاى فلسفى و تردید برانگیز نسبت به مبادى خداشناسى با خود کفر و الحاد به ارمغان مى آورد. روشن است که رد قاطع ولایت عهدى، امام و پیروانش را به دست نابودى مى سپرد علاوه بر این پذیرش از سوى امام (ع) نوعى اعتراف از سوى عباسیان به سهیم بودن علویان در حکومت بود.
از دیگر دلائل قبول ولایت عهدى از سوى امام این بود که مردم اهل بیت (ع) را در صحنه سیاست حاضر بیابند و آنان را به دست فراموشى نسپارند و نیز گمان نکنند که آنان همان گونه که شایع شده بود فقط عالمان و فقیهانى هستند که در عمل هرگز به کار ملت نمى آیند. امام خود نیز به این نکته اشاره نموده است هنگامى که ابن عرفه از حضرت پرسید: «اى فرزند رسول خدا! با چه انگیزه اى وارد ماجراى ولایت عهدى شدى؟»
امام پاسخ داد: «با همان انگیزه اى که جدم على (ع) وادار به حضور در شورا شد. و نیز امام با پذیرش این مسئولیت چهره واقعى مامون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدف هاى وى هرگونه شبهه و تردیدى را در مورد نیت هاى شوم او برطرف نمود. آیا امام رغبتى به این کار داشت؟ اینها که گفتیم هرگز دلیلى بر میل باطنى امام براى پذیرفتن ولایت عهدى نیست. همان گونه که حوادث بعدى اثبات کرد امام (ع) مى دانست که هرگز از دسیسه هاى مامون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش مقامش نیز تا مرگ مامون پایدار نخواهد ماند.
امام به خوبى درک مى کرد که مامون به هر وسیله اى که شده براى نابودى وى تلاش و اقدام خواهد کرد. تازه اگر هم فرض مى شد که مامون هیچ نیت شومى در دل نداشت با توجه به سن امام امید زیستن تا پس از مرگ مامون بسیار ضعیف مى نمود. پس این دلایل هیچ کدام براى توجیه پذیرش ولایت عهدى از سوى امام کافى نبود.
برنامه پیشگیرى امام
از آنجا که امام رضا (ع) در پذیرفتن ولایت عهدى اختیارى ندارد و نمى تواند این مقام را وسیله رسیدن به هدف هاى خویش قرار دهد زیان هاى گرانبارى پیکر امت اسلامى را تهدید مى کند. از سویى امام نمى تواند ساکت بنشیند و چهره اى موفق در برابر اقدامات دولتمردان نشان دهد... پس باید در برابر مشکلاتى که در آن زمان وجود دارد برنامه اى بریزد. اکنون درباره این مشکلات سخن خواهیم گفت.
?. انحراف فرمانروایان
با کمترین توجه در تاریخ روشن مى شود که فرمانروایان اموى و عباسى تا چه حد از نظر عقیدتى و منش عملى با مبانى دین اسلام تعارض و ستیز داشتند؛ همان اسلامى که با نامش بر مردم حکم مى راندند. مردم نیز به موجب تسلط حکومت، اسلام را همان گونه مى فهمیدند که اجرایش را در متن زندگى خویش مشاهده مى کردند. پیامد این اوضاع انحراف روز افزون و گسترده از خط صحیح اسلام بود که دیگر مقابله با آن آسان نبود.
?. عالمان فرومایه و عقیده جبر
گروهى خود فروخته که فرمانروایان آنها را عالم مى خواندند براى خشنودى حکومت ها مفاهیم و تعالیم اسلامى را به بازى مى گرفتند تا بتوانند دین را طبق دلخواه حکمرانان استخدام کنند و خود نیز به پاس این خدمتگزارى به نعمت و ثروتى برسند. این مزدوران حتى عقیده جبر را جزو عقاید اسلامى قرار دادند؛ عقیده فاسدى که بى مایگى آن بر همگان روشن است. این عقیده به این دلیل رواج داده شد تا حکمرانان بتوانند آسان تر به استثمار مردم بپردازند و هرکارى که مى کنند قضا و قدر الهى معرفى شود تا کسى جرات اعتراض نداشته باشد. در زمان امام رضا (ع) از عمر این عقیده فاسد یک قرن و نیم مى گذشت، یعنى از آغاز خلافت معاویه تا زمان مامون.
?. تحریم قیام
عالمان خود فروخته دستگاه جور قیام بر ضد سلاطین ستمگر را از گناهان بزرگ مى شمردند و با همین دستاویز از برخى عالمان بزرگ اسلامى سلب آبرو مى کردند. این دسته از عالمان دربارى تحریم قیام و انقلاب را از عقاید دینى مى شمردند.
 برنامه امام رضا (ع)
امام (ع) با سرگرم دیدن حکمرانان فرصت کوتاهى به دست آورد تا وظیفه خود را براى آگاه کردن مردم ایفا نماید. این فرصت همان فاصله زمانى بین درگذشت هارون الرشید و قتل امین بود ولى شاید بتوان گفت که فرصت مزبور- البته به شکلى محدود- تا پایان عمر امام درسال ???ق. نیز امتداد یافت. امام با شگرد ویژه خود نفوذ گسترده اى بین مردم پیدا کرد و حتى نوشته هایش را در شرق و غرب کشور اسلامى منتشر مى کردند.
 موضع گیرى هاى امام (ع)
امام رضا (ع) مواضع گوناگونى براى رو به رو شدن با توطئه هاى مامون اتخاذ مى کرد که مامون انتظارش را نداشت.
موضع نخست
امام تا وقتى در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مامون خوددارى کرد و آن قدر سرسختى نشان داد تا براى همه روشن شود که مامون به هیچ قیمتى از او دست بردار نیست. حتى برخى از متون تاریخى به این نکته اشاره کرده اند که دعوت امام از مدینه به مرو به اختیار خود او نبوده است. اتخاذ چنین موضع سرسختانه اى بدین دلیل بود که حضرت به خوبى به توطئه ها و هدف هاى پنهان مامون آگاهى دارد... تازه با این شیوه امام توانسته بود شک مردم را نیز پیرامون آن رویداد برانگیزد.
موضع دوم
به رغم آنکه مامون از امام خواسته بود از خانواده اش هرکه را مى خواهد همراه خویش به مرو بیاورد امام با خود هیچ کس حتى فرزندش امام جواد (ع) را هم به همراه نبرد. در حالى که این سفر سفر کوتاهى نبود. امام حتى مى دانست از این سفر بازگشتى نخواهد داشت.
موضع سوم
امام در نیشابور در میان ده ها و بلکه صدها هزار تن از مردم استقبال کننده روایت سلسله الذهب زیر را خواند: «حد ثنى ابى موسى الکاظم، عن ابیه جعفرالصادق، عن ابیه محمدالباقر عن ابیه على زین العابدین، عن ابیه شهید کربلاء، عن ابیه على المرتضى قال: حدثنى حبیبى و قرة عینى رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم قال: حدثنى جبرئیل (ع) قال: سمعت رب العزة یقول: کلمه لااله الاالله حصنى فمن قالها دخل حصنى و من دخل حصنى امن من عذابى؛ پدرم موسى کاظم از پدرش جعفر صادق، از پدرش محمدباقر، از پدرش زین العابدین، از پدرش شهید کربلا، از پدرش على مرتضى نقل کرد که فرمود: دوست من و نور چشم من رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرمود: جبرئیل (ع) گفت که: از پروردگار شنیدم که فرمود: کلمه لااله الاالله (توحید) دژ من است پس هرکس آن را بگوید داخل دژ من شده است و هرکس به دژ من وارد شود از عذاب من در امان است.
صاحب کتاب نیشابور مى گوید:
«شمرده شد بیش از ?? هزار نفر این حدیث را مى نوشتند.» در کتاب اعیان الشیعه آمده است: امام در فقره آخر حدیث سلسله الذهب پس از اندکى تامل به آنها (حضار و نویسندگان) فرمود: این موضوع شروطى دارد: و انا من شروطها؛ پذیرش امامت از جمله شروط آن (ایمنى از عذاب الهى به واسطه پذیرش توحید) است. ?? هزار یا به قولى ?? هزار نفر این سخن را نوشتند.
«احمد بن حنبل» رییس مذهب حنابله در جامع مسند معروف به مسند احمد مى گوید: اگر این اسناد بر دیوانه اى خوانده شود شفا مى یابد. جالب اینکه امام درآن شرایط هرگز مسایل فرعى دین و زندگى مردم را عنوان نکرد؛ نه از نماز و روزه و از این قبیل مطالب چیزى گفت و نه مردم را به زهد و آخرت اندیشى تشویق کرد. امام حتى از آن موقعیت شگرف براى تبلیغ به نفع شخص خویش نیز سود نجست و با آنکه به یک سفر سیاسى به مرو مى رفت هرگز مسایل سیاسى یا شخصى خویش را با مردم در میان ننهاد. به جاى همه اینها امام به عنوان رهبر حقیقى مردم توجه همگان را به مساله اى که مهم ترین مساله زندگى حال و آینده شان به شمار مى رفت جلب کرد.
آرى امام در آن شرایط حساس فقط بحث توحید را پیش کشیدند چرا که توحید پایه هر زندگى با فضیلتى است که ملت ها به کمک آن از هر بدبختى و رنجى رهایى مى یابند. اگر انسان توحید را در زندگى خویش گم کند، همه چیز را از کف داده است.
رابطه ولایت و توحید
پس از خواندن حدیث توحید، ناقه امام به راه افتاد ولى هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته به سوى او بود. همچنان که مردم غرق در افکار خویش بودند و یا به حدیث توحید مى اندیشیدند ناگهان ناقه ایستاد و امام سر از عمارى بیرون آورد و با صداى رسا فرمود: کلمه توحید شروطى هم دارد و آن از جمله من هستم. در این جا امام یک مساله بنیادین دیگرى را عنوان کرد یعنى ولایت که همبستگى شدیدى با توحید دارد چرا که اگر ملتى خواهان زندگى با فضیلت است پیش از آنکه مساله رهبرى حکیمانه و دادگرانه برایش حل نشود هرگز امورش به سامان نخواهد رسید.
اگر مردم به ولایت نگروند جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و استعمارگران خواهد بود که براى خویش حق قانونگذارى- که مختص خداست- قائل شده و با اجراى احکامى غیر از حکم خدا جهان را به وادى بدبختى، شقاوت، سرگردانى و بطالت خواهند کشاند. اگر به راستى رابطه ولایت با توحید را درک کنیم درخواهیم یافت که فرموده امام و آن شرط من هستم یک مساله شخصى نبوده است. هدف امام این بود تا یک موضوع اساسى و کلى را خاطر نشان سازد.
بنابراین پیش از قرائت حدیث مزبور سلسله آن را هم ذکر مى کند و به مخاطب مى فهماند که این حدیث کلام خداست که از زبان پدرانش نقل شده و آنان نیز از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم شنیده اند. چنین شیوه اى در نقل حدیث از امامان ما بسیار کم سابقه است مگر در موارد بسیار نادرى مانند این جا که امام مى خواست رهبرى امت را به مبدا اعلى و خدا پیوند دهد.
امامت مقام الهى
امام در نیشابور از فرصت به دست آمده براى بیان این حقیقت سود جست و در برابر صدها هزار نفر خویشتن را به حکم خدا، امام مسلمانان معرفى کرد.
بنابراین امام بزرگ ترین هدف مامون را با آگاهى بخشیدن به توده هاى مردم درهم کوبید زیرا مامون مى خواست با کشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگیرد که بنى عباس و حکومتش قانونى است.
نکته مهم
امامان (ع) در هر مساله اى که ممکن بود «تقیه» را روا بدانند در مساله امامت هرگز تقیه نمى کردند. روشن است که تقیه نکردن در بیشتر موارد برایشان خطرناک بود و این خود حاکى از اعتماد و اعتقاد عمیق امامان (ع) به حقانیت ادعایشان بود. از باب مثال در زندگى امام کاظم (ع) مشاهده مى کنیم که آن حضرت با ستمگرى چون هارون الرشید برخورد مى کند ولى بارها و در فرصت هاى گوناگون حق خویش را براى رهبرى و امامت به رخ او مى کشد و خود را امام و جانشین پیامبرخدا صلى الله علیه وآله وسلم مى داند. هارون نیز در مواردى به حقانیت امام (ع) اعتراف مى کند.
موضع چهارم
امام (ع) چون به مرو رسید ماه ها گذشت و او همچنان از موضع منفى با مامون سخن مى گفت. او نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولایت عهدى هیچ کدام را نمى پذیرفت تا اینکه مامون با تهدیدهاى پى درپى قصد جان حضرت را کرد. امام با موضع خود زمینه را طورى آماده کرد تا مامون را رویاروى حقیقت قرار دهد.
امام فرمود: مى خواهم کارى کنم که مردم نگویند على بن موسى به دنیا چسبیده بلکه این دنیاست که از پى او روان شده است. حضرت با این شگرد به مامون فهماند که نیرنگش موفقیت آمیز نبوده و در آینده نیز همین گونه خواهد بود.
موضع پنجم
امام رضا (ع) به همین جا بسنده نکرد بلکه در هر فرصتى تاکید مى کرد که مامون او را به اجبار و با تهدید به ولایت عهدى رسانده است. امام مردم را در فرصت هاى مناسب آگاه مى نمود که مامون به زودى دست به نیرنگ زده پیمان خود را خواهد شکست.
حضرت به صراحت مى فرمود که به دست کسى جز مامون کشته نخواهد شد و کسى جز او امام را مسموم نخواهد کرد و این موضوع را حتى پیش روى مامون هم فرموده بود. امام تنها به گفتار بسنده نمى کرد بلکه رفتارش در طول مدت ولایت عهدى همه از عدم نارضایتى و مجبور بودنش حکایت مى کرد.
 موضع ششم
امام (ع) از کوچک ترین فرصت ها سود مى جست تا به دیگران یادآورى کند که مامون در اعطاى سمت ولایت عهدى کار مهمى نکرده جز آنکه در راه برگرداندن حق مسلم و غصب شده او گام برداشته است. امام قانونى نبودن خلافت مامون را پیوسته به مردم خاطر نشان مى ساخت.
نخست در شیوه اخذ بیعت مى نگریم که امام جهل مامون نسبت به شیوه رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را که مدعى جانشینى اش بود برملا ساخت. مردم براى بیعت با امام آمده بودند که امام دست خود را به گونه اى نگاه داشت که پشت دست در برابر صورتش و روى دست رو به مردم قرار مى گرفت. مامون به وى گفت: چرا دستت را براى بیعت پیش نمى آورى امام فرمود: «تو نمى دانى که رسول خدا به همین شیوه از مردم بیعت مى گرفت؟»
از نکات قابل توجه دیگر این است که در مجلس بیعت امام به جاى ایراد سخنرانى طولانى عبارات کوتاه زیر را بر زبان جارى ساخت: ما به خاطر رسول خدا بر شما حقى داریم و شما نیز به خاطر او بر ما حقى. هرگاه شما حق ما را در نظر بگیرید بر ما نیز واجب است که حق شما را منظور بداریم. این جملات میان مورخان و سیره نویسان معروف است و غیر از آن نیز چیزى از امام (ع) در آن مجلس نقل نشده است. امام حتى از کوچک ترین سپاسگزارى از مامون خوددارى کرد و این خود موضع سرسختانه و قاطعى بود که ماهیت بیعت را در ذهن مردم به خوبى ترسیم مى کرد و در ضمن موقعیت امام را نسبت به زمامدارى در همان مجلس حساس مى فهماند.
اعتراف
روزى مامون خواست از امام اعتراف بگیرد که علویان و عباسیان در درجه خویشاوندى با پیامبر با هم یکسانند تا به گمان خویش ثابت کند که خلافتش و خلافت پیشینیانش همه بر حق بوده است. مامون و امام رضا (ع) با هم قدم مى زدند که مامون به حضرت گفت: اى ابوالحسن! من پیش خود اندیشه اى دارم که سرانجام به درست بودن آن پى برده ام. آن اینکه ما و شما در خویشاوندى با پیامبر یکسان هستیم، بنابراین اختلاف شیعیان ما همه ناشى از تعصب و سبک اندیشى است.
امام فرمود: این سخن تو پاسخى دارد که اگر بخواهى مى گویم و گرنه سکوت مى کنم. مامون اصرار کرد که: نه نظر خود را بگویید تا ببینم شما در این باره چگونه مى اندیشید.
امام پرسید: بگو ببینم اگر هم اکنون خداوند پیامبرش محمد(ص) را بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگارى دختر تو بیاید آیا موافقت مى کنى مامون پاسخ داد: سبحان الله! چرا موافقت نکنم مگر کسى از رسول خدا روى برمى گرداند!
امام بى درنگ افزود: «بسیار خوب! حالا بگو ببینم آیا رسول خدا مى تواند از دختر من هم خواستگارى کند؟» مامون در دریایى از سکوت فرو رفت و سپس بى اختیار چنین اعتراف کرد: آرى به خدا سوگند! که شما در خویشاوندى به مراتب به او نزدیک تر هستید تا ما!